مامان جون دستم بوو شده
امروز 16 آذر بود اولین بار که نفس مامانی دست کوچول موچولوش خون اومد. کتابی که دوستای بابا برا تولدش بهش کادو داده بودن(شیراز نگینی کهن) آوردیم عکساش و ببینیم که دیدم عزیز دلم دستاش و نگاه می کنه. بعد اومدی پیشم و دستت و نشونم دادی که دیدم خون اومده هر چی هم می شستمش خون می اومد. چسب هم نگذاشتی بزنم روش. دیگه تا آخر شب هی دستت و نشون می دادی می گفتی اوف اوف و من هم قوربون صدقت می رفتم. شام بابا بزرگ اینا خونمون بودن به اونا هم دستت و نشون دادی. می خواستی خودت از صندلی راک بالا بری که عمه اومد کمکت کنه اعتراض کردی گفتی خودم می خوام بالا برم. خیلی تلاش کردی آخرشم موفق شدی رفتی بالا و لم دادی نشستی هاپو سیاوش هم بردی نشوندی پیش خودت. ...
نویسنده :
مامان آناهید
19:54